از ادعیه منقول از ائمه(ع) که زبان دل شیعیان ایشان نیز هست، بعد از دعای شریف کمیل بن زیاد، دعای توسل و دعای ندبه بود که به ترتیب در شب های جمعه، چهارشنبه و صبح جمعه خوانده می شد؛ دعای سمات، نزدیک غروب آفتاب و دعای ظهور حضرت حجت(ع) در پایان مناجات صبحگاهی و قبل از قرائت سوره والعصر دسته جمعی خوانده می شد و دعای خاص «الهی قلبی محجوب» تا آخر، که نوعاً در آخر جلسات و هیئت ها خوانده می شد و به محض شنیدنش، جمله رزمندگان به سجده می رفتند و در سجده می خواندند و زیارت حضرت زهرا(س) که محبوب قلوب آحاد رزمندگان بود و هفته ای یکی، دو بار صبح ها در وقت زیارت عاشورای آقا امام حسین(ع) خوانده می شد نیز از دعاهای مرسوم بود. وقتی عرصه بر نیروها تنگ می شد و در عملیات دچار عسر و حرج می شدند، فشار دشمن، نرسیدن مهمات و از دست رفتن هم سنگران یاران طاقت صبوری را طاق می کرد، بغضشان می ترکید و غربت و مظلومیت آقا ابی عبدالله(ع) و عاشورایی که بر خود و اهل بیت و یارانش گذشته بود برایشان تازه می شد و سنگینی اندوهی بر دلشان می نشست و شروع می کردند به ترنم عبارات: «اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبه ولینا و کثره عدونا و قله عددنا و تظاهرالزمان علینا.» تا آخر هنگام غروب آفتاب و وقت خاص استجابت دعا، با چشمانی که خون می گریست. دیگر مناجات شعبانیه بود که اظهار ارادت امام نسبت به آن قند در دل همه آب کرده بود و آنی از آن و قطعات آن غافل نبودند: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیأ نظرها الیک حتی تخرق الابصار القلوب حجب النور.».. و ذکرها و دعاهایی که از شهدا به جا مانده بود و از آن میان بود، عبارت «پاک کن خاک کن«، «گل کن گلچین کن» و «مخلص کن خلاص کن.»
ادب و نزاکت
حفظ حرمت به هر صورت ممکن، روش و منش عموم رزمندگان بود از کوچک و بزرگ. هر کس سعی می کرد با افشا و ابتدای به سلام (قبل از هر کلام) ابراز محبت کند و اعلان صمیمیت. احترام به کوچک ترها و بزرگ ترها در همه شرایط جلوه ای خاص داشت. واقعاً به بزرگ ترها به چشم پدر و به کوچک ترها به چشم فرزند و به اشخاص هم سن و هم شأن به چشم برادر نگاه می کردند و آنچه حق هر کدام بود رعایت می شد. احساس خویشی و علاقه عجیبی بین بچه ها بود. بارها اتفاق می افتاد که بزرگ تری در امری اشتباهی می کرد مثل آنکه یک وقت یکی از برادران بزرگوار نظامی درس می گفت و «مین والمرا» را که ضد نفر است، ضد تانک معرفی کرد و بچه ها با آنکه همه موضوع را می دانستند، به رویش نیاوردند و او حرفش را زد و رفت. یا اگر کوچک تری کوچکی می کرد و شیطنت، بقیه با او مدارا می کردند. بدین گونه، تمام آداب امر به معروف و نهی از منکر جداً رعایت می شد. این طور نبود که شخص هر حرفی را بزند و راهش را بکشد و برود. واقعاً همه بچه ها برخوردی سازنده می کردند.
آداب نماز شب
کسانی که بیشتر مراقب بودند تا فرصت نافله شب و تهجد و شب زنده داری را از دست ندهند و ارتباط و انس و الفتشان با دوست قطع نشود، غیر از مراقبت از اعضا و جوارح خود در شبانه روز، برای به موقع بیدار شدن معمولاً موقع خواب چیزی زیر سرشان نمی گذاشتند، حتی لباسشان را؛ چیزی زیرشان پهن نمی کردند و رویشان نمی کشیدند تا سختی و سرما مانع از خواب عمیقشان بشود؛ گاهی دستشان را زیر سرشان می گذاشتند یا به صورت نشسته در ماشین می خوابیدند و اگر هوا گرم بود، بیرون می رفتند و روی زمین یا «تراورس«های پراکنده در دشت، که بسیار سخت و کم عرض اند، دراز می کشیدند یا داخل چاله های قبرمانندی می افتند که قبلاً در اطراف مقر تدارک دیده بودند. برادران صیغه ای به هم می سپردند که همدیگر را بیدار کنند، اگرچه معمولاً نوبت نگهبانی و پستشان را با هم و در ساعات نیمه شب می انداختند تا بیدار باشند و بتوانند نوبتی این توفیق را برای خودشان حفظ کنند. کم نبودند کسانی که خواندن نماز شب را بر خودشان واجب می دانستند و در نتیجه اگر احیاناً خواب می ماندند، قضای آن را به جا می آوردند و آن روز را برای تنبیه، روزه می گرفتند. این البته اختصاص به افراد پخته تر داشت، مخصوصاً فرماندهان که نافله شب را مثل سایر فرایض به پا می داشتند و یکدیگر را دعوت به آن می کردند. اما کار نیروهای جدیدتر به این نحو نبود، هزار و یک بهانه باید پیدا می کردند. اول اینکه شب معمولاً آفتابه را آب می کردند و با خود می بردند و جایی پنهان می کردند تا موقع نماز شب مجبور نباشند برای وضو گرفتن کنار منبع آب بروند و با کسی مواجه شوند. بعد سعی می کردند نزدیک در سنگر یا چادر بخوابند تا کسی را وقت برخاستن بیدار نکنند. دیگر اینکه شب بلند می شدند و به کف پای بعضی از هم سنگران دست می کشیدند و خوب مطمئن می شدند که کسی بیدار نیست یا گر هوا بسیار سرد بود، موقع نماز شب پتوهای سربازی یک رنگ و بی نشان را به سر می کشیدند، بعد هم بلافاصله نماز صبحشان را می خواندند و می خوابیدند تا کسی متوجه نشود، چون خاصیت این کار در پنهان داشتن آن است. با این حال،شادابی و سرحالی نماز شب خوان ها در روز بعد همه چیز را لو می داد. بچه های یک گروهان وقتی به رزم می رفتند، در راه بازگشت با ناله ها و ندبه ها و مناجاتی مواجه بودند که از گوشه و کنار مقر به گوش می رسید و خستگی و خواب را از تن و چشم بچه ها می گرفت و روز وقتی روشنایی بساط می کرد - اگر اردوگاه در منطقه خوش آب و هوایی قرار داشت - زیر سایه درختان و کنار تخته سنگ های بزرگ و کنار آب رودخانه می توانستی آثار به جای مانده و ردپای نماز شب خوان ها را پیدا کنی. برای آنها که نماز شب ملکه و جزو سرشت و طبیعتشان بود، خط مقدم و عقبه و اردوگاه و شهر و محل توفیری نمی کرد. با این حال خواندن نماز شب در پناه خاکریز و در خط آتش و در حین رویارویی با دشمن بعثی، جایگاه دیگری داشت. کمتر چادر و سنگری بود که نماز شب خوان نداشته باشد. در عین حال، تعداد شب زنده داران در گردان های رزمی و پیاده، به خصوص گردان تخریب، نزدیک به صد در صد می رسید. کسانی که در خواندن نماز شب صاحب تجربه بیشتری بودند (مثل روحانی گردان) ابتدا برادران را به خواندن دو رکعت نماز شب دعوت می کردند و همه ماجرا را یک مرتبه نمی گفتند و همه مقدمات و مقارنات را مطرح می کردند تا نکند که شخص جا بزند و احیاناً زده بشود. البته جایی نبود که آیات و روایات مربوط به فضیلت این فریضه و اهمیت آن به چشم نخورد، از تانکرهای آب و در و دیوار حسینیه و چادر و سنگر گرفته تا سجاده رزمندگان. کار برخی از این بزرگان در برپایی این سنت حسنه به جایی رسیده بود که می شد آنان را مخاطب کلام امام صادق(ع) دانست که فرمود: «کسی که نماز شب نخواند شیعه ما نیست.» گاهی روحانی گردان به فراخور حال بچه ها این معنا از نماز را دامن می زد و یک پارچه هست و نیست جمع را می سوزاند به نحوی که بعد از آن برادران این عبارت و فضایل را برای خودشان به چیزی نمی گرفتند و آن چنان چهارنعل می تاختند تا سابقون و مقربون را جا بگذارند. تهجد و شب خوش کردن، مثل بسیاری از فضایل و مکارم در منطقه، به افراد و اشخاص معین و ممتازی اختصاص نداشت. وقت اذان و موقع نماز صبح اگر به حسینیه لشکر می آمدی و به جای متولی آن برق ها را روشن می کردی، می دیدی که چه خبر است! در گوشه و کنار و یمین و یسار جوانانی در حال رکوع و سجود و نیایش بودند که در شهر، امثال آنها لااقل در بعضی خانواده ها - اگر به نماز یومیه تقید داشتند، والدین کلاهشان را می انداختند هوا! حسینیه ای که آرزو به دلت می ماند، یک بار هم که شده، با همه سحرخیزی و عجله ای که به خرج می دادی بروی و آن مکان ملکوتی را خالی از غیر خود بیابی. چه شگردهایی که برای این بیداری و بی قراری و حضور به هم رسانیدن به کار نمی بردند، مثلاً سعی می کردند ساعت پست و نگهبانی شان را نزدیک صبح بیندازند و مسئول شب که از روی اصرار و الحاحشان پی به ماجرا می برد، وسط دعوا به اصطلاح نرخ تعیین می کرد و می گفت: «قبول می کنم، به شرط اینکه در دعا ما را فراموش نکنی» و اطرافیان اگر مطلع می شدند مزاح می کردند که: «برادر، ریا نشود!» و چنانچه نوبت نگهبانی شان نبود، دست به دامان نگهبان ها می شدند که در موقع مناسب بیدارشان کنند، البته به بهانه اینکه می خواهم زودتر بیدار شوم تا در صف دست شویی صبح معطل نشوم. افراد اگر می توانستند، به دور دست ها می رفتند و در ظاهرسازی و رد گم کردن چیزی فرو نمی گذاشتند.28 نگاه جمله شب زنده داران به نماز شب فراتر از توجه به امری استحبابی بود. اگر چنین نبود، وقتی خواب می ماندند قضای آن را به جا نمی آوردند. آن روز خود را از خوردن صبحانه منع نمی کردند و پس از رزم های شبانه (خشم شب) که همه به خدا می رسیدند، از فرط رنج و فشار خستگی - که بعضاً نماز صبحشان هم قضا می شد - در برپا داشتن آن صبوری به خرج نمی دادند و در مناطقی چون ماووت در عملیات بیت المقدس 2 که در چادر و سنگر با وجود روانداز و روشن بودن مداوم چراغ، سرما رعشه بر اندام انسان می انداخت، بر اقامه آن روی ارتفاعات اصرار نمی ورزیدند. حتی در شب های عملیات، اگر هنگام رفتن موفق به ادای این فریضه نمی شدند، همان چند لحظه انتظار پای کار تا هماهنگی همه یگان ها، به صورت نشسته و خوابیده و در حال راه رفتن و به هر نحو ممکن و مقتضی، این توفیق را کسب می کردند.غسل با آب سرد برای فوت نشدن نافله شب از جمله شواهدی است بر فرض و واجب گرفتن آنکه در فصل سرما اشک فرماندهانی را که به چشم خویش این صحنه ها را دیده بودند در می آورد.
آداب نماز
تقید به خواندن نماز یومیه در اول وقت و سعی در پنج نوبت به جا آوردن این فریضه را مثل اینکه همه بر خودشان فرض گرفته بودند و واجب می دانستند. حتی وقتی به صورت ستونی به سمت دشمن می رفتند و وقت نماز می رسید، یکی از برادران وقت را اعلام می کرد و بقیه که باید قبل از روشن شدن هوا به صف خصم می زدند، در حال حرکت نماز شان را می خواندند. توجه نماز در اوقات خاص خودش، درست مانند بیداری قبل از نماز صبح و نخوابیدن بعد از آن بود. حتی کسانی که موفق به تهجد نبودند معمولاً بعد از این فریضه نمی خوابیدند و این دو حکمت داشت؛ یکی اینکه در اخبار و احادیث آمده است که شیطان رجیم در همین فاصله بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب است که به روح و جسم انسان حمله می کند27 و دیگر اینکه رزمندگان به تجربه دریافته بودند که دشمن بعثی نوعاً پاتک هایش را تا قبل از طلوع آفتاب به انجام می رساند و - واقعاً مهاجمان را اعوان و انصار شیطان می دانستند - تا جایی که ممکن بود از خوابیدن در این فرصت خودداری می کردند.واحدها بعد از اقامه نماز صبح به خواندن زیارت عاشورا و قرائت سوره الرحمن و... می پرداختند.
آداب قرآن
شروع کردن امور به نام و کلام خدا یکی از آداب مستحسن و رایج جبهه بود، تا آنجا که جمعی از بچه های گشت و تأمین در کردستان، بعد از آنکه در حیاط یا بیرون آسایشگاه به خط می شدند و اسامی شان خوانده می شد با خواندن یک سوره از قرآن کار خویش را در آن روز آغاز می کردند. به علاوه، بعد از وضو داشتن در لمس کلام الله و موقع آموزش و قرائت، تواضع ظاهر و باطن در نشستن و برخاستن وتوجه و طمأنینه در حضور آن نیز بسیار رعایت می شد. ادب چنان بود که وقتی بعضی ها در سنگر مشغول شنیدن نوار سرود و نوحه و سخنرانی بودند و در همان حال بلندگوی تبلیغات، برنامه جلسه قرآن را مستقیم از حسینیه پخش می کرد، جمله برادران برمی خاستند و با خاموش کردن ضبط به آن جلسه می رفتند و به دیگران می پیوستند.
آداب روزه
در ایام ماه مبارک رمضان، بعد از غسل و احکام شب اول ماه و عبادات معمول، همه سعی می کردند واقعاً شب قدر را با بیداری و ادعیه و تنهایی قدر بدانند. کسانی هم که عذری داشتند برای روزه گرفتن، با افطاری دادن به بچه های روزه دار به خرج خودشان، خدمت کردن به ایشان، کم خوردن و کم خفتن سعی داشتند وضع روزه داران را به خود بگیرند. روزه های دوشنبه و پنج شنبه هم که جای خود را داشت.
معبر شدن و پیش مرگی
رسم بر این بود که شب عملیات، چند ساعت قبل از حرکت، مسئول دسته بچه ها را گوشه ای جمع می کرد و می پرسید چه کسانی برای خاموش کردن کمین دشمن و پاک سازی کانال و سنگر و امور غیر مترقبه داوطلب است. در این جور مواقع، تعدادی ثبت نام می کردند و مجردها معمولاً فرصت را از متأهل ها می گرفتند و واقعاً هنگامه ای بر پا بود. در حین عملیات گاهی وقت ها که معبر و محل تردد بچه ها لو می رفت یا پای یکی از برادران به مین اصابت می کرد و دشمن متوجه نیروهای ما می شد و دیگر فرصت بریدن سیم های خاردار و خنثی کردن مین ها نبود، بچه هایی که جلو بودند، خودشان را به صورت «دمر» روی سیم های خاردار می انداختند تا گردان های رزمی از روی آنها رد بشوند و به پای کار و نقطه مورد نظر برسند که چشم از دیدن آن سخت حیا می کرد و زبان در بیان این استقامت گنگ می شد و قلم در تحریر این واقعه قلم می گردید.
فضیلت عملیات
هیچ چیز نمی توانست دل رزمندگان را خوش کند، جز شرکت در عملیات. از این رو کسانی که منعی داشتند برای شرکت در عملیات انواع و اقسام شروط را به جان و دل می پذیرفتند و هیچ امری مانعی جدی تلقی نمی شد و این جز مواظبت و مراقبتی بود که حوالی عملیات افراد از خود نشان می دادند، در سلامت جسمی و ملاحظه اوضاع خانوادگی خود. باشکوه ترین لحظات، لحظه شروع عملیات و ریختن آتش بر سر دشمن بود. یکی از ارزش های مسلم برای همه در جبهه شرکت مکرر در عملیات بود. فرماندهان برای کسانی که در عملیات شرکت کرده و جنگ دیده بودند، حرمت بیشتری قایل می شدند و به آنها بیشتر از همه چشم امید داشتند. در مواردی دیده می شد که شرکت در مجموعه عملیات مختلف، ملاک و میزان دادن مسئولیت به برادران بود. اگر بعد از تسویه حساب کسی، عملیات شروع می شد، آن بنده خدا احساس می کرد بزرگ ترین فضیلت از او سلب شده است؛ مرتب خودش را سرزنش می کرد و مغبون می دانست.
طهارت صورت و سیرت در آستانه عملیات
همه هم و غم افراد در فرصت بین عملیات این بود که با مواظبت از قول و فعل و حال خود، مقدمات آن سفر روحانی و عروج ربانی را فراهم کنند تا وقتی به دیدار دوست می شتابند، مقبول حضرتش باشند. برای رسیدن به این مقصد و مقصود، تمام موارد مستحب و مکروه را نیز رعایت می کردند و از آن جمله بود اندرون از طعام خالی نگه داشتن برای راز و نیاز، در خط مقدم بدون وضو تردد نکردن، برنامه خودسازی داشتن و محاسبه و مراقبه و این رفتار بر عام و خاص معلوم و مسلم می کرد که آنها رفتنی هستند. شاید بتوان گفت همیشه و بدون استثنا بیشترین شهدا و مجروحان از همین افراد خودساخته بودند. معقول و ممکن نبود که «تصادفاً» کسی شهید بشود. بر اثر همین تجربه مکرر بود که وقتی آتش سنگین می شد، بچه ها به شوخی به هم می گفتند: «غیبت کن، دروغ بگو، تهمت بزن!» و منظورشان این بود که با چنین شرایطی خدا کسی را به حضور نمی پذیرد و به قول حافظ:«بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود« به همین جهت، وقتی بنا به هر دلیل، مدتی عملیات به تعویق می افتاد، بچه ها دسته ای یا گروهانی سر به بیابان می گذاشتند و با هم ناله و استغاثه می کردند و می گفتند: بچه ها ببینید چه کرده ایم که خدا این نعمت را از ما سلب کرده است.از نشانه های قطعی نزدیک شدن عملیات رواج برپایی نماز شب بود که اینجا و آنجا به چشم می خورد و فضا را بیش از پیش تلطیف و آماده می کرد.
شوخی رعب آور نکردن با اسیر
در عین حال که رزمندگان مسائل نظامی را رعایت می کردند و نمی گذاشتند دشمن از رفتار خوب آنها سوءاستفاده کند، از شوخی هایی که باعث ترس و وحشت آنها می شد هم پرهیز می کردند. مثل اینکه بالای سر اسیر یا جلو پای او تیر نمی زدند. غرور ناشی از فتح و پیروزی را به جای سبک سری، با تواضع و محبت و رفتار پسندیده حفظ می کردند و این موجب سرافکندگی بیشتر دشمن می شد و جسارت برخورد غلط را از آنها می گرفت.
زندگی اجتماعی
همه با هم بودند. هیچ کس نمی دانست فرمانده کیست و فرمانبر کدام است. فرماندهان با بچه ها غذا می خوردند، با هم در یک سنگر و چادر می خوابیدند. کشتی می گرفتند، شنا می کردند، فوتبال می کردند، مزاح و مطایبه می کردند. مثل همه لباس می پوشیدند، حرف می زدند، راه می رفتند. نوبتشان که می شد «خادم الحسین» (شهردار) می شدند و برای بقیه بچه های سنگر غذا می گرفتند، ظرف غذایشان را می شستند، سنگر را جارو می کردند، پتو می تکاندند و می شستند، خودشان رانندگی می کردند، پیغام می بردند و می آوردند... و خود را همیشه نیروی معاون (اشخاصی که بچه ها عموماً به نام معاون آنها را می شناختند) معرفی می کردند و در نتیجه وقتی هم شهید هم می شدند هنوز خانواده شان نمی دانستند او فرمانده تیپ است24 و ایشان را نمی شناختند
رزم و راه پیمایی های شبانه
بُعد و شعاع داشتن، ذاتی قول و فعل و حال در منطقه بود؛ یک ظاهر بود و هزار باطن، مثل یک نگاه افسونگر و یک سخن سحرآمیز و یک کلمه که ترکیبی از حروفی بیش نیست و به مقام ذکر می رسد و عالم و آدمی آن را زمزمه می کنند. رزم و راه پیمایی شبانه، در نگاه نخست، چیزی جز ایجاد و حفظ آمادگی بدنی و رزمی برای مقابله ای بهتر نبود! پس از انجام دادن مقدمات، ستون نیروها به خط می شدند و راه می افتادند؛ حداقل یکی، دو ساعت در مسیرهای از پیش تعیین شده راه می رفتند اما خیلی از محوطه گردان و واحد دور نمی شدند و طوری زیگزاگی می رفتند که همان راه را، در صورت اضطرار و پیش آمد در یک چهارم زمان رفتن بازگردند. در ناب ترین ساعات شب، تاریکی، غربت، خلوت خالی از غیر و مهاجر مجاهدی که بسا این آخرین شب های حیات دنیایی او بود؛ پیام های فرمانده در طول راه پیمایی این بود: «ذکر خدا یادت نره، به کمین نزدیک می شویم، شادی روح شهدا صلوات! برای آمرزش گناهان صلوات!» که پله پله این پیام می رفت تا آخرین یا اولین نفر و آنچه خود بچه ها به این پیام ها می افزودند. چون: «از ما راضی باش!» یا بوسیدن پیشانی برادر پشت سر یا پیش رو که رد می شد و می رفت تا می رسید به سر یا ته ستون، ستونی که در روشنایی اگر از کنارش می گذشتی کرور کرور، چهره هایی افروخته و چشم هایی اشک آلود می دیدی که جرئت نگاه کردن را از تو سلب می کردند؛ کسانی که پایشان با جماعت به راه بود و دلشان جای دیگر، جمعیتی که اگر با مشکل آب روبه رو نبودند، بدون استثنا وضو داشتند و همه راه رفت و برگشت را به راز و نیاز و عبادت طی می کردند و در همان حال، همراه بقیه به تمرین های نظامی و رزمی می پرداختند. رزم های شبانه ای که وقتی با تیراندازی و انفجار توأم بود، تعدادی مجروح به جای می گذاشت، زیرا در تپه ها و جابه جایی محل مانور و عملیات آموزشی، شب زنده داران پراکنده بودند و شناسایی و دسترسی به آنها قبل از رزم غیرممکن بود. اکثر وقت و برنامه نیروهای پیاده و رزمی در فاصله دو عملیات، به همین رزم های شبانه و اردوهای آمادگی و بازسازی می گذشت و این کار یک شب و دو شب نبود. رزم شبانه که به آن «خشم شب» هم می گفتند، با انفجار مین، فوگاز و تیراندازی های هوایی شروع می شد و بچه ها با شنیدن این صداها از چادر بیرون می ریختند و به سرعت در میدان صبحگاه جمع می شدند. فرماندهان گروهان که وظیفه جمع و جور کردن نیروها را به عهده داشتند، فرمان های نظام جمع را باید با حالات و حرکات و اشاره می دادند و همه موظف بودند تا جایی که ممکن است سکوت را رعایت کنند و بچه ها به عادت مألوف، گاهی در پاسخ «از جلو نظام» از موقع اعزام عادت کرده بودند که به جای «اسلام پیروز است» بگویند «لبیک یا خمینی» که تا «لب» اش را می گفتند متوجه می شدند و لب فرو می بستند و خنده حاضران و ناراحتی فرمانده که: «بابا چند دفعه بگویم؛ لااله الاالله» و گاهی همین بهانه می شد تا مدت ها هر وقت بچه ها یادشان می آمد در نظام جمع ها با شنیدن این عبارت - که بعضی تعمداً می گفتند - خوش و بش کنند.
دم آخر
در لحظاتی که تن به روی خاک قرار می گرفت و جان آماده بیرون آمدن، برخاستن و بریدن از ماسوی الله بود، به اندازه جمله ای زبان مجال جولان داشت، چه با دیگران در جمع و چه با خودش در تنهایی و بی کسی و آن کلمات قصار و لب اللباب و سخن چه بود جز: «یا مهدی(عج) ادرکنی؛ خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، السلام علیک یا بن رسول الله، یا مظلوم کربلا؛ وقت آن رسیده که پرواز کنیم؛ الله اکبر خمینی رهبر.»22 بعضی که فرصت بیشتری داشتند به چه سفارش می کردند جز امام، شهدا، پیشروی و گرم نگه داشتن جبهه و سلامی که برای یاران یک دل داشتند و اظهار ارادت خاص نسبت به معصومان(ع)؟
دل جویی دژبان
هنگام ورود به منطقه و خروج از آن، منزل اول و آخر دژبانی بود و تأمین نیروهای آن بستگی داشت به اینکه کدام لشکر و چه شهرستانی عهده دار امر در آن منطقه بود. اما تردیدی نیست که صمیمیت و مهربانی دژبان در خیر مقدم و خدا قوت گفتن به رزمندگان نقش اول را داشت که بچه ها اول مرتبه با ایشان روبه رو می شدند و یک «خسته نایی براکم» البته اگر نیروهای استان لرستان بودند- کافی بود تا گل از گلشان بشکفد.
در حال فرار نزدن
جزو آداب حرب و شجاعت است که دشمن در حال فرار را تعقیب نکنید، لذا بچه ها هرگز از پشت سر به نیروهای بعثی در حال فرار تیراندازی نمی کردند؛ چون هیچ کس بیشتر از آنها شایسته نبود که آداب شرع را مراعات کند.
خلوت شب آخر
در لحظاتی هیچ کس، هیچ کس را نمی شناخت. همه از یکدیگر فرار می کردند. هر کس درون شیاری، پشت صخره ای (در غرب) یا در پناه خاکریزی (در جنوب) پنهان می شد. همه غیبشان می زد؛ به نحوی که یک نفر را نمی شد داخل چادر یا سنگر پیدا کرد. خدا می داند که در این آخرین دقایق چه می گفتند و چه می کردند. سکوت می کردند و به آسمان خیره می شدند؟ به خاک می افتادند و به پیشگاه حضرت احدیت استغاثه می کردند؟ از شور و شعف رسیدن شب موعود از خود بی خود می شدند؟ احساس می کردند تا دقایقی دیگر به شهیدان عزیز و عزیزان شهید خود، به جمع احبا و اولیای خدا، می پیوندند؟ به لقأالله می اندیشیدند؟ به نحوه ارتزاق و زندگی ابدی و جوار حق فکر می کردند؟ به غربت و مظلومیت آقا حسین(ع) و اهل بیت ایشان توجه داشتند؟... خدا می داند و بس. اما همه وقتی پیشانی به خاک می نهادند از خدا می خواستند که: «خدایا! در این عملیات شهادت را نصیب ما ساز.»
خصوصیات فرماندهی
فرماندهان در جبهه، اعم از فرمانده لشکر و تیپ و گردان و گروهان و دسته و حتی فرمانده سنگر را پیش از آنکه به نشان و امتیاز و تحکم بشناسند، به خصوصیات علمی و عملی و اخلاقی و نظامی و شرعی می شناختند. معمولاً فرماندهان از مقیدترین و پای بندترین اشخاص به اصول و فروع و واجبات و مستحبات دین بودند؛ به نحوی که بارزترین خصوصیات فرماندهان، تهجد و شب زنده داری بود که نه کار زیاد و نه کم خوابی، هیچ کدام موجب غفلت از آن نمی شد و همیشه در دشوارترین کارها و خطرناک ترین موقعیت ها این عبادت ها را به جا می آوردند. آنان کسانی بودند که جز قول خدا و رسول و رهبر خود نمی گفتند؛ کسانی که آیات صبر و استقامت و نماد شجاعت و غیرت بودند؛ نه خلوتشان خالی از تفکر بود و نه جلوتشان پر از تظاهر. بچه ها سختی را با وجود ایشان آسان می یافتند و خودشان را در آنها گم می کردند. در نظافت ظاهر و باطن و نظم در خوردن و خفتن و آرایش لباس و سلاح شاخص بودند. همیشه خود را بدهکار و مدیون خدا و بندگان صالح او می دانستند و آنچه در این میان جایی نداشت، خودشان بودند. مثل پیامبرشان رسول خدا(ص) واقعاً در میان جمع از سایران ممتاز نبودند. بسیار اتفاق می افتاد که امثال حاج حسین خرازی فرمانده لشکر را به داخل قرارگاه و لشکر راه نمی دادند و آنها با کمال میل، مثل بقیه برگه ملاقات می گرفتند و داخل می شدند. هیچ مشخصه ای در لباس و سلاح و تجهیزات نداشتند. با این حال کافی بود یکی از بچه ها نسبت به وسایل جنگی آنها ابراز علاقه کند، همان جا سلاح را باز می کردند و کنار می گذاشتند؛ چنان که حاج ابراهیم همت کلت و فانوسقه خود را باز کرد و دیگر هرگز آنها را نبست.
حسینیه
اهمیت دادن به جمع و جماعت و ایجاد و حفظ وحدت و نیاز به انس و الفت و هم دلی و خویشی مخصوصاً در کوران مبارزه، در همه حال و همه جا، مکان و موقعیتی می خواست مثل حسینیه. حسینیه ها هر چقدر به خط مقدم نزدیک تر بودند توفیر می کردند. چه از حیث مواد و مصالح و طرز بنا و ساختمان و تأسیسات و چه از نظر برنامه و محتوا و محیط، اما معمولاً محل آنها وسط محوطه بود تا هم به منابع آب و دست شویی و جاده نزدیک تر باشد و هم بتوان از آنها محافظت کرد. حسینیه را در زمین مسطح یا کوبیده شده بنا می کردند؛ البته اگر قرار بود چند گردان مدتی کنار هم باشند؛ غیر از این شرایط، از یک سنگر یا چادر نسبتاً بزرگ تر یا «سوله» در حکم حسینیه استفاده می کردند. اما در هر نقطه و به هر نحوی بدون استثنا، همیشه محکمترین بنا از حیث مصالح و نحوه ساختمان، بنای حسینیه ها بود، نه سنگر و محل اقامت فرماندهان، درست بر خلاف جبهه دشمن که نقطه مقابل این وضع حاکم بود. این مسئله مثل بسیاری مسائل دیگر درخور تأمل است. «حسینیه» را به چند اعتبار حسینیه می گفتند. یکی به اعتبار نام سالار شهیدان آقا ابی عبدالله(ع)؛ وجه تسمیه این مکان عشق و ارادت و وابستگی رزمندگان به آقا بود. یعنی محلی که به نام آن بزرگوار برپا شده تا حماسه عاشورای حضرتش را همیشه تازه کند. واقعاً هم خواب و خوراک و حرف و بحث و مجهز شدن برای عملیات و عزاداری و خلاصه آنچه در آنجا زیر سقف می گذشت، با اعتنا به این نام مقدس رنگ و بوی دیگری داشت. برای بچه هایی که با نام آقا گام برداشته و قدم خود را با تربت آن شهید مظلوم عطرآگین کرده بودند، مخصوصاً وقتی این حسینیه همچون خیمه های حسینی در دشت و صحرا برپا می شد، همه آن غربت و مظلومیت و هجرت و شهادت یک جا تداعی می شد و بچه ها احساس می کردند در رکاب آقا و اصحاب ایشان هستند و واقعاً اهل بیت عصمت و طهارت را کنار خود می دیدند و دشمن را در مقابل. حسینیه در پادگان برای نیروها همه چیز بود؛ هم مسجد و مدرسه بود، هم غذاخوری و خوابگاه (در صورت اضطرار) هم محل سازمان دهی و تعیین گردان و اعزام نیرو به خط، هم محل برگزاری جلسات و کلاس های عقیدتی و رزمی و اخلاقی و علمی؛ در آن هم سینه می زدند و هم مرثیه می خواندند، هم مولودی؛ هم محراب داشت، هم کتاب خانه؛ مثل حسینیه حاج ابراهیم همت در پادگان دوکوهه اندیمشک، با ظرفیت تقریبی هشت هزار نفر. در و دیوار حسینیه، پوشیده بود از کلمات قصار ائمه(ع) و شعار و رجز. شور و نشاط حسینیه هایی که با ملاط صلوات ساخته شده بودند، بستگی به طراوت و سرزندگی رزمندگان داشت؛ با حضور آنها حسینیه هستی می گرفت؛ با هر اعزام و آغاز و انجام هر عملیات حسینیه جان می گرفت و جان می داد. حسینیه ها بیش از هر مکان و محل و موقعیتی، محرم اسرار و شاهد صادق حضور بچه ها بودند.حسینیه ها تماشاچی همه آن ناله ها و ندبه ها و گریه های گرم و جان گداز و دوستی ها و برادری های زودپیوند و دیرگسستنی بودند. هنوز هم می توان کنار ستون ها نشست، به دیوارها تکیه داد و آوای شهدا و طنین «هذا مقام العائذ بک من النار» نماز شب خوان ها را شنید و خلوت و تنهایی های سرشار از حضور خدایشان را پایید. جای پای «چوبی» بچه ها را که آمده بودند با عصا فرق دشمن را به دو نیم کنند شناسایی کرد و ردپایشان را گرفت و رفت و رسید. حسینیه جایی است که جگرگوشه های این امت به آنجا رفتند و بعد از خامی، پخته شدند و سوختند.
چادر فرماندهی
چادر فرماندهی را نمی شد از نوع چادر و ترتیب برپایی یا محل نصب آن شناخت چون از این حیث مثل بقیه چادرها بود. چادر فرماندهی را با تابلویی می شناختند که جلویش نصب شده بود با عبارت «چادر خادمین گردان» و پلاکاردی که روی آن نوشته بود: «یا حسین(ع) فرماندهی از آن توست» و در این تابلوها کلمه «فرماندهی» درشت تر نوشته می شد تا از فاصله صد متری به خوبی خوانده شود. از علایم دیگر آن تویوتا لندکروزی بود که جلوی چادر متوقف بود یا حداقل یک موتور هوندای 125 یا 250. سعی می شد چادر فرماندهی کمی با سایر چادرها فاصله داشته باشد، به ملاحظه حدودی که رعایتش ضروری می نمود. به چادر فرماندهی، «گردان» هم می گفتند و در این تعبیر که: «برو گردان کارت دارند» کنایه از چادر فرماندهی گردان. طرز زندگی در چادر فرماندهی از هر حیث الگو بود برای همه، مخصوصاً نظافتش.
جنازه دشمن را لگد نکردن
در غیر از شرایطی مثل قلب عملیات و دایر بودن معرکه نبرد که سرعت عمل شرط اول بود، در برخورد به موقع با دشمن، در کانال ها و تنگه ها و نقاط صعب العبور که راهی جز لگدمال کردن جنازه های دشمن نبود، بچه ها به ملاحظه ادب و رأفت به ندرت از روی جنازه های دشمن رد می شدند؛ شاید هم اصلاً قابل پای کوبیدن نمی دانستند اجساد این مزدوران را؛ چه می دانیم!
جعبه مهمات شخصی
کمد و کشو و صندوق وسایل بچه ها چیزی جز جعبه های مهمات نبود؛ جعبه های نو و تمیزی که کف و دیواره آن را با روزنامه و مشمع عایق بندی می کردند و دور تا دور لبه های آن را با پلاستیک تیوپ دوچرخه واشر می گذاشتند تا آب و حشرات موذی به داخل آن راه نیابند. بعد آن را رنگ می زدند تا از جعبه دیگران مشخص باشد. در گوشه این جعبه شیشه مربا یا قوطی نارنجکی بود مخصوص خرده ریزها و وسایلی مثل ناخن گیر، پلاک، کلید، دکمه، نخ و سوزن و خودکار و غیر آن. درِ جعبه را که می گشودی با عکس دوستان شهید صاحب جعبه، تصویر حضرت امام و پوسترهای مورد توجه شخص مواجه می شدی و پیشانی بندهایی که یادگار شهدا بودند؛ به علاوه آینه ای که از داخل به در چسبانده بودند. روی این جعبه ها نام خود یا جملاتی چون «جنگ، جنگ تا پیروزی» و نظیر آن را می نوشتند و برایشان چفت و قفل تهیه می کردند و کلید آن را مثل مادربزرگ ها! با پلاک به گردن می آویختند.
جشن حنابندان
قبل از عملیات، حنا بستن کف دست و پا و سرانگشتان و موی سر، ادامه همان سنت حسنه پشت جبهه بود که بیشتر هم بین نیروهای شهرستانی شایع است؛ اما حنا بستن در شب عملیات چیز دیگری بود. آخر شب قبل از عملیات، وقتی عده ای خوابیده بودند، بچه ها مقداری آب جوش می آوردند و بعد از حل کردن حنا در آن و اضافه کردن مقداری چای برای پررنگ تر شدن آن، می نشستند و سر یکدیگر را حنا می گذاشتند. نماز شب خوان ها قبل از حنا گذاشتن وضو می گرفتند و بعد از همه حنا می گذاشتند تا بتوانند بلافاصله به نماز آخرین شب برسند. حنابندان قبل از عملیات، در واقع، نوعی اعلام آمادگی برای به شهادت رسیدن و به اصطلاح «داماد خدا» شدن بود. بعضی آن قدر به اجرای این مراسم پای بند بودند که اگر ظرف نداشتند حنا را در کلاه کاسکت آب می گرفتند و بعضی با حنا روی دستشان می نوشتند: تقدیم به ابوالفضل(ع)، یا حسین(ع) و یا کربلا. در حنابندان رزمندگان مجرد و ازدواج نکرده در اولویت بودند. این مراسم گاهی با شکر خداوند و سرودخوانی توأم بود. گاهی سلاح های رزمی سبک و سنگین (مینی کاتیوشا) نیز از این حنا بی نصیب نبودند.
پست دادن به جای همه
نگهبانی دادن و سر پست ایستادن به جای دیگر برادران، ادبی بود از آداب جبهه. گاه به مدت هشت تا دوازده ساعت یکسره برای جبران کمبود نیرو و در غیر این شرایط بیدار نکردن نفر نوبت بعد و لابد، به طریق اولی، اطلاع ندادن به هم پستی ای که بیمار بود یا ملالی داشت و یادآوری نکردن موقع پست به برادری که نوبت را فراموش کرده و احیاناً تازه از عملیات آمده و خسته و کوفته بود؛ همچنین تقید به زودتر از وقت مقرر سر پست حاضر شدن و دیرتر از موعد بازگشتن و به چادر آمدن از آداب رایج و ساری آن دیار بود.
منبع: سایت navideshahed.com